ندای درون



 داستان امیرکبیر و سماور ساز فصل بهار و ايام پر نشاط عيد نوروز بود. جمعى از بزرگان قاجار در باغ چهل ستون اصفهان دور هم نشسته و مشغول تفريح و سرگرم گفتگو بودند . ناگهان سائلى وارد مجلس شد و از حضار تقاضاى مساعدت كرد. چون ايام عيد بود هر يك از جمع حاضران مبلغ قابل توجهی را به سائل مزبور كمك كردند. در اين هنگام سائل جمعيت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت : من فقير حرفه اى نيستم و اهل تكدى نبوده ام . اين مبلغ كه به من داديد مخارج چند ماه مرا تاءمين مى كند. اگر حال شنيدن داريد، سرگذشت جالب خود را كه تا حدى شگفت آور است براى شما نقل كنم . چون حضار روى خوش نشان دادند. سائل هم شروع به گفتن كرد و سرگذشت خود را بدين گونه شرح داد: چندين سال پيش از اين يك روز حاكم اصفهان فرستاد و مسگران را كه من هم يكى از آنها بودم احضار نمود و خطاب به آنها گفت : هر كدام كه ميان شما استادتر است به من معرفى كنيد . مسگران دو نفر را كه يكى من بودم از بين خود معرفى نموده و گفتند: اين دو نفر از همه ما در فن خود استادترند . حاكم سايرين را مرخص كرد و بعد به ما گفت : كدام يك از شما دو نفر برازنده تر هستيد؟ همكار من ! مرا معرفى كرد و افزود كه اين شخص در فن خود سرآمد همگان است و يكى از صنعتگران خوب اصفهان مى باشد. حاكم او را هم مرخص كرد، آنگاه رو به من كرد و گفت : ميرزا تقى خان امير كبير صدراعظم براى انجام كار مهمى تو را به تهران احضار نموده است . سپس خرج راه كافى به من داد و فورا مرا به سوى تهران گسيل داشت . بعد از اينكه وارد تهران شدم به حضور امير كبير صدراعظم رسيدم و خود را معرفى كردم  . امير كبير پس از استحضار كافى از حال من و بعد از آنكه تشخيص داد كه در فن مسگری استادم ، سماورى كه جلويش گذاشته بود برداشت و به من نشان داد، آنگاه از من پرسيد: آيا مى توانى مانند اين سماور بسازى ؟ اولين بارى بود كه در اوائل سلطنت ناصرالدين شاه ، سماور (از روسيه ) به ايران آورده بودند . من تا آن روز چنين چیزی نديده بودم . قدرى به آن نگاه كردم و از طرز ساختمان آن آگاهى حاصل نمودم ، سپس گفتم : آرى . امير كبير گفت : اين سماور را به عنوان نمونه ببر و مانندش را بساز و بياور . من از نزد صدراعظم خارج شدم . رفتم بازار و دكان مسگری پيدا كرده مشغول ساختن سماور گرديم . بعد از اتمام كار ، سماور را برداشتيم و نزد امير كبير بردم . كار من مورد نظر امير واقع شد و از من پرسيد: اين به چه قيمت تمام شده است ؟ من در پاسخ گفتم : روى هم رفته 15 قران ، اميركبير با قيافه گشاده و در حالى كه تبسم بر لب داشته به منشى خود دستور داد، امتياز نامه اى برايم بنويسد كه فن سماورى سازى به طور كلى براى مدت 16 سال ذر انحصار من باشد، و بهاى فروش هر سماور را 25 قران معین كرد. بعد از صدور فرمان و اعطاى امتيامه اميركبير رو گرد به من و گفت : برو به اصفهان كه دستور كار تو را به حاكم اصفهان داده ام تا وسائل كارت را از هر جهت فراهم نمايد . من هم از تهران حركت كرده وارد اصفهان شدم . بلافاصله پس از ورود حكومت اصفهان مرا احضار نمود و گفت : بايد فورا دكانى با چند شاگرد تهيه كنى و هر چه مخارج آن مى شود نقدا از خزانه دولت دريافت نمائى و مشغول سماور سازى شوى  . طبق دستور من هم فورا چند دكان كه خراب بود از صاحبش اجازه كردم و آنها را به يكديگر راه دادم و بر حسب موقيت و وم احتياجات در هر يك از دكانها بنائى نمودم  . در يكى از دكانها كوره هائى جهت ريخته گرى ساختم و در ديگرى لوازم مسگری و در سومى سكوئى بستم كه شاگردان بنشينند، تا بدين وسيله بتوانم به کمک شاگردانم سماورهای خوبى را بسازیم . جمعا مبلغ دويست تومان مخارج بنا و دكان ها و فراهم كردن اسباب كار شد . اما از بخت بد من ، هنوز مشغول كار نشده بودم كه يك نفر مامور حكومتى مثل اجل معلق آمد و مرا با حالت خاصى مانند اين كه ى را گرفته باشد، نزد حاكم برد . به محض اين كه حاكم چشمش به من افتاد گفت : اين مبلغ دويست تومان را که قبلا به تو دادم متعلق به دولت است ، بايد بدون چون و چرا تمام آن را پس بدهى  ! ولى چون آن پول خرج بنائى دكانها و ساير مايحتاج شده بود و من نيز از خود اندوخته اى نداشتم كه وجه مزبور را ادا نمايم ، به دستور حكومت تمام هستى مرا ضبط کردند كه جمعا به 170 تومان نرسيد . چون سى تومان ديگر باقى مانده را نداشته بپردازم ، سربازارها مرا مى بردند و در انظار مردم چوب مى زدند تا مردم به حال من ترحم كنند و آن پول وصول شود . بدين گونه آن سى تومان هم به مرور پرداخت شد ! در نتيجه آن چوبها و صدمات بدنى كه به من وارد شد ، امروز چشمهايم تقريبا نابينا شده و ديگر نمى توانم به كارگرى مشغول شوم . از اينرو به گدائى افتادم در صورتى كه اگر امير كبير را نگرفته بودند و در حمام فین کاشان به قتل نرسانیده بودند من همچنان مشغول كار بودم ، امروز يكى از بزرگترين ثروتمند ترین فرد اين شهر بودم .     


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

fekrebartar وبلاگ نمایندگی امین گلی رال sogol77 جهان نما کريپتو با رها میم مثلِ تو ! پـــانـدای رنـــگـی آموزش و اطلاع رسانی فوتبال و فوتسال